رفاقت آسمونی

۱۴
مهر ۹۵


هوالرئوف



یک روز در بازار ابراهیم را دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود و به اصطلاح باربری می کرد. کارش که تمام شد، جلو رفتم و بعد از سلام گفتم: برای شما زشته! این کار باربرهاست نه کار شما!

نگاهی به من کرد و گفت: کارکه عیب نیست، بی کاری عیبه، این کار برای خودم هم خوبه، مطمئن می شم که هیچی نیستم، جلوی غرورم رو می گیره.

گفتم: اگر کسی شما رو ببینه، خوب نیست، ورزشکاری، قهرمان والیبال و کشتی هستی، خیلی ها می شناسنت.

خندید و گفت: همیشه کاری کن که اگر خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.



خاطره ای از زندگی شهید گمنام ابراهیم هادی

منبع: کتاب هادی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۱۴
شمیم یاس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی