هوالرئوف
میگریم آنقدر تا کمی وا شود دلم
در بین زائران شما جا شود دلم
دارد دوباره می ترکد بغض عاشقت
قدری بخند بلکه خنثی شود دلم
مخفی شده است کنج ضریح تو روح من
دست مدد بگیر که پیدا شود دلم
هوالرئوف
میگریم آنقدر تا کمی وا شود دلم
در بین زائران شما جا شود دلم
دارد دوباره می ترکد بغض عاشقت
قدری بخند بلکه خنثی شود دلم
مخفی شده است کنج ضریح تو روح من
دست مدد بگیر که پیدا شود دلم
هوالرئوف
کاش کنار پنجره فولادت
یک لحظه سکوت بود و من بودم و تو...
هوالرئوف
گفتم کلید و قفل شهادت شکسته است
یا اَندرین زمانه در باغ بسته است
خندید و گفت ساده نباش ای رفیق
در بسته نیست بال و پر ما شکسته است
هو الرئوف
دلتنگی پیچیده نیست
یک دل...
یک آسمان بلند...
یک بغض...
و حاجات گره خورده در ضریح...
به همین سادگی
هوالرئوف
هوالرئوف
هیئت تمام شد
همه رفتند و تو هنوز
یک گوشه نشسته ای وخون گریه می کنی....
هوالرئوف
کی می شود تمام دلتنگی های من
با دیدن حرمت باران شود...
هوالرئوف
عملیات رمضان بود و هوا گرم. حاج امیر و چندتای دیگر یک گوشه نشسته بودند که حاجی میگوید: تشنمه، کسی آب داره بهم بده. یکی از بچه ها که توی قمقمه اش بجای آب، ساندیس ریخته بود، گفت: آب چیه حاجی، آبمیوه بهت میدم. تا اسم آبمیوه را شنید، گفت: قربون لب تشنت یا علی اصغر (علیه السلام)، تو کربلا آب پیدا نشد، این جا چه کربلائیه تو بمن آبمیوه میدی. اشکش سرازیر شد و رو به آسمان گفت: خدایا میشه تا میام آب بخورم به اونجا نرسیده، یه ترکش بخوره اینجا (با انگشت به گردنش اشاره کرد) و من فدائی علی اصغر امام حسین (علیه السلام) بشم...
خمپاره 60 به زمین خورد...
گرد و خاک که رفت دیدند از همان جایی که دست گذاشته بود خون جاری شده.
خاطره ای از زندگی شهید حاج امیر افراسیابی
منبع: کتاب افراسیابی
هوالرئوف
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز پناه توام نیست هیچ دست آویز