رفاقت آسمونی

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۸
مهر ۹۵


هوالرئوف



میگریم آنقدر تا کمی وا شود دلم

در بین زائران شما جا شود دلم

دارد دوباره می ترکد بغض عاشقت

قدری بخند بلکه خنثی شود دلم

مخفی شده است کنج ضریح تو روح من

دست مدد بگیر که پیدا شود دلم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۲
شمیم یاس
۲۶
مهر ۹۵


هوالرئوف



کاش کنار پنجره فولادت

یک لحظه سکوت بود و من بودم و تو...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۱
شمیم یاس
۲۵
مهر ۹۵


هوالرئوف



گفتم کلید و قفل شهادت شکسته است

یا اَندرین زمانه در باغ بسته است

خندید و گفت ساده نباش ای رفیق

در بسته نیست بال و پر ما شکسته است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۲۱:۳۴
شمیم یاس
۲۴
مهر ۹۵


هو الرئوف



دلتنگی پیچیده نیست

یک دل...

یک آسمان بلند...

یک بغض...

و حاجات گره خورده در ضریح...

به همین سادگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۲
شمیم یاس
۲۲
مهر ۹۵

هوالرئوف



آسمان سرخ امشب بوی باران می دهد      
 خواب پر آرامشش تعبیر باران می دهد

سرخی چشمان شب از فرط کم خوابی است یا
شرح حال دوری یوسف ز کنعان می دهد

با زبان بی زبانی باز برق از رعد گفت
بغض سنگین شب امشب بازهم جان می دهد

ناله هایی می رسد از دور شاید مادری است
یا سری بر روی نیزه درس قرآن می دهد

حاجیان قربانی عاشق نمی دانید چیست؟
طفل شش ماهه برای عید قربان می دهد

از همه انعام کوفیان همین بس که نیست که
تازیانه، کعب نی کوفه به مهمان نمی دهد

گر علی حین رکوعش داد انگشتر، حسین
در سجود انگشت و انگشتر به اینان می دهد

شاعر: علیرضا میرزایی
منبع: نشریه طهورا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۵
شمیم یاس
۲۲
مهر ۹۵

هوالرئوف



هیئت تمام شد

همه رفتند و تو هنوز

یک گوشه نشسته ای وخون گریه می کنی....




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۱۷
شمیم یاس
۱۸
مهر ۹۵
هوالرئوف


از تو گهواره ای ماند،
ببرندش غارت
ولی ای کاش سر رأس تو دعوا نشود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۱
شمیم یاس
۱۶
مهر ۹۵


هوالرئوف



کی می شود تمام دلتنگی های من

با دیدن حرمت باران شود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۹
شمیم یاس
۱۶
مهر ۹۵


هوالرئوف



عملیات رمضان بود و هوا گرم. حاج امیر و چندتای دیگر یک گوشه نشسته بودند که حاجی میگوید: تشنمه، کسی آب داره بهم بده. یکی از بچه ها که توی قمقمه اش بجای آب، ساندیس ریخته بود، گفت: آب چیه حاجی، آبمیوه بهت میدم. تا اسم آبمیوه را شنید، گفت: قربون لب تشنت یا علی اصغر (علیه السلام)، تو کربلا آب پیدا نشد، این جا چه کربلائیه تو بمن آبمیوه میدی. اشکش سرازیر شد و رو به آسمان گفت: خدایا میشه تا میام آب بخورم به اونجا نرسیده، یه ترکش بخوره اینجا (با انگشت به گردنش اشاره کرد) و من فدائی علی اصغر امام حسین (علیه السلام) بشم...

خمپاره 60 به زمین خورد...

گرد و خاک که رفت دیدند از همان جایی که دست گذاشته بود خون جاری شده.



خاطره ای از زندگی شهید حاج امیر افراسیابی

منبع: کتاب افراسیابی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۸:۵۲
شمیم یاس
۱۶
مهر ۹۵


هوالرئوف



فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی

که جز پناه توام نیست هیچ دست آویز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۰۱:۱۷
شمیم یاس