هوالرئوف
یک روز در بازار ابراهیم را دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود و به اصطلاح باربری می کرد. کارش که تمام شد، جلو رفتم و بعد از سلام گفتم: برای شما زشته! این کار باربرهاست نه کار شما!
نگاهی به من کرد و گفت: کارکه عیب نیست، بی کاری عیبه، این کار برای خودم هم خوبه، مطمئن می شم که هیچی نیستم، جلوی غرورم رو می گیره.
گفتم: اگر کسی شما رو ببینه، خوب نیست، ورزشکاری، قهرمان والیبال و کشتی هستی، خیلی ها می شناسنت.
خندید و گفت: همیشه کاری کن که اگر خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.
خاطره ای از زندگی شهید گمنام ابراهیم هادی
منبع: کتاب هادی