رفاقت آسمونی

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۴
مهر ۹۵


هوالرئوف



یک روز در بازار ابراهیم را دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود و به اصطلاح باربری می کرد. کارش که تمام شد، جلو رفتم و بعد از سلام گفتم: برای شما زشته! این کار باربرهاست نه کار شما!

نگاهی به من کرد و گفت: کارکه عیب نیست، بی کاری عیبه، این کار برای خودم هم خوبه، مطمئن می شم که هیچی نیستم، جلوی غرورم رو می گیره.

گفتم: اگر کسی شما رو ببینه، خوب نیست، ورزشکاری، قهرمان والیبال و کشتی هستی، خیلی ها می شناسنت.

خندید و گفت: همیشه کاری کن که اگر خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.



خاطره ای از زندگی شهید گمنام ابراهیم هادی

منبع: کتاب هادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۷
شمیم یاس
۱۳
مهر ۹۵


هوالرئوف



حاج غلامرضا عینی فرد در مجلسی فرمود: این جمله حضرت صاحب (عجل الله تعالی فرجه) درباره سیدالشهدا (علیه السلام) « یا جداه! اشک چششم تمام شود، برایت خون می گریم » ( از زیارت ناحیه مقدسه) ذهن مرا سخت مشغول کرده بود که: آیا امکان دارد از چشم آدمی خون جاری شود؟

این مساله را با چند پزشک متخصص قلب و عروق و چشم مطرح کردم. آنان پس از تحقیقات فراوان گفتند: خداوند متعال از قلب به چشم انسان رگ هایی را گذاشته، که وقتی کسی دلش متلاطم می شود و عواطفش می جوشد، خون از قلب به چشم می رود؛ در آن جا نیز دو دستگاه، خون را به اشک تبدیل می کند. ولی اگر این تلاطم پیاپی باشد، دستگاه ها دیگر فرصت نمی کنند خون را تبدیل به اشک کنند؛ پس خونابه از چشم بیرون می آید!

یکی از عزیزان برایم تعریف می کرد: معلم ما خواهر سه شهید بود؛ برخی اوقات ناگهان اشک و خون به صورت خونابه از چشمش بیرون می زد!


منبع: کتاب 128 درجه تا قبله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۴
شمیم یاس
۱۳
مهر ۹۵

هوالرئوف



از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست...

فقط چند قدم دلتنگی...

مقداری لیاقت...

همین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۰:۲۲
شمیم یاس
۱۳
مهر ۹۵

هوالرئوف



ظهر روز عاشورا بود. درست 72 نفر بودیم. یکی از نیروها بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. 71 نفر شدیم. شهید هاشمی دستور داد از سنگرها بیرون بیاییم تا به نماز بایستیم. این در حالی بود که رگبار گلوله و خمپاره دشمن از هر سو می بارید. دیده بانهای دشمن به خوبی ما را می دیدند. مشغول خواندن نماز جماعت شدیم. به خدا قسم با آنکه آتش دشمن بی امان بود، اما آن روز خون از دماغ کسی جاری نشد. شهید هاشمی با این عمل حسینی خود به عراقیها فهماند که سلاح اصلی ما سلاح ایمان است و ما می توانیم با این سلاح هر متجاوزی را سرکوب نماییم و از هیچ چیز هم ترس و واهمه نداریم.



خاطره ای از زندگی سردار شهید سید مجتبی هاشمی

منبع: کتاب هاشمی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۲
شمیم یاس
۱۳
مهر ۹۵

هوالرئوف



به یاد داشته باش!

هر لذتی که از حرام می چشی

پروردگارت لذتی شیرین تر از حلال را، از تو خواهد گرفت

و ذائقه ات تغییر خواهد کرد

اگر طعم شیرین مناجات را مدت هاست نچشیده ای

فکر کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۹:۴۳
شمیم یاس
۱۳
مهر ۹۵


هوالرئوف


اومد روی یه صفحه کاغذ نوشت: حاسبو اقبل ان تحاسبوا. یه کم پایین تر اسم چندتا گناه رو ردیف کرد و جلوی اونها رو خالی گذاشت. بعدش هم برگه رو تکثیر کرد و به هر کدوم از مربیا یه دونه داد. بهشون هم گفت: شبها بنشیند، کاراتون رو بررسی کنید ببینید خدای نکرده چندتا دروغ گفتید؟ غیبت چند نفر رو کردید؟ تهمت زدید یا نه؟ بدبینی داشتید؟ کارهای خوبتون چقدر بوده؟ و ...

خلاصه باید حواسمون به کارامون باشه.

سر ماه اگه یه نگاه به برگه بندازید حساب کار دستتون میاد. این کار شهید تاثیر زیادی رو مربیا گذاشت و خیلی چیزا رو عوض کرد.



خاطره ای از زندگی شهید اللهیار جابری

منبع: کتاب کوله پشتی به نقل از کتاب بحر بی ساحل ص 96

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۱
شمیم یاس
۱۳
مهر ۹۵


هوالرئوف


شکر خدا که زندگی ام نذر روضه هاست

شکر خدا که روزی ام از سفره شماست

شکر خدا که پای شما سینه می زنم

شکر خدا که درد مرا نامتان دواست

عمری نفس زدم به هوای نگاهتان

عمری سرم به سایه این بیرق عزاست

قلبم به بزم هر شبتان خو گرفته است

چشمم به خاک خانه تان خوب آشناست

بر روی سنگ قبر من اینگونه حک کنید

این خانه زاد روضه و مجنون کربلاست

روزی اشک چشم مرا مرحمت کنید

روزی دیده ای که نظر کرده شماست

دل به بال شال عزا بسته ام مگر

یک شب ببینمش که روی گنبد طلاست


شاعر:حسن لطفی

منبع: کتاب 128 درجه تا قبله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۳
شمیم یاس
۱۳
مهر ۹۵
هوالرئوف


قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش بود. خستگی در چهره اش موج می زد. برگه مرخصی را گرفت. بعد از نماز به همراه پیکر شهید حرکت کردیم.
خسته بود و خوشحال. می گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم.
خبر خیلی سریع رسیده بود به تهران. همه منتظر پیکر شهید بودند. روز بعد، از میدان خراسان تهران تشییع باشکوهی برگزار شد.
بعد از نماز بود. با ساک وسایل جلوی مسجد ایستاده بودیم. با چند نفر از رفقا مشغول صحبت و شوخی و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد. او را می شناختم. پدر شهید بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب!
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود. صدایش هم ارزان و خسته: دیشب پسرم را در خواب دیدم. می گفت: در مدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات حضرت زهرا (سلام الله علیها) به ما سر می زد. اما حالا! دیگر چنین خبری برای ما نیست. می گویند: شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستند.
به ابراهیم نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد. می توانستم فکرش را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود؛ گمنامی

منبع: کتاب شهید گمنام
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۴
شمیم یاس
۱۳
مهر ۹۵


هوالرئوف


دلم هوای حرمت را دارد...

و ابرهای باران زا آسمان دلم را پوشانده اند...

و دوست دارند ببارند....

آنقدر ببارند که شاید صدای باران دلم را بشنوی و بفمهی که چقدر دلتنگم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۰۰:۱۷
شمیم یاس
۱۲
مهر ۹۵


هوالرئوف


اصلا حسین (علیه السلام) جنس غمش فرق میکند

این راه عشق، پیچ و خمش فرق میکند

اینجا گدا همیشه طلبکار میرود

اینجا که آمدی کرمش فرق میکند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۷
شمیم یاس